کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نی نی من و بابایی

تبلت!

دیروز کیان اومده پیش من گریههههه که من تبلت میخوام  خدایا کجا برم خودمو محو کنم؟؟؟وقتی محمد جواد (پسر همساده)4 ساله تبلت به دست میاد و دل بچه ی منو آب میکنه،این میشه که پسر 2 ساله ی منم تبلت میخواد! آخه جوجه کوچولوی من،ما اون زمان ها بهترین بازی و تفریحمون یه قل دو قل بازی کردن بود. اون سنگای گرد و یکسانی که پیدا میکردیم حکم مرواریدو برامون داشتن! تو دو سالگی هم که مطمئنم اصلا نمیدونستم تلفن چی هست!!!ما بچه های اون نسل، این شدیم حالا تو یکی یک دونه ی من که الان تو 2 سالگی از ما تبلت میخوای تو 20 سالگی ازمون چی میخوای؟؟؟؟  خدا بهمون رحم کنه بگذریم از این حرفا یکم از حرفای قشنگت بگم عمرم چند شب پیش خونه ی مامان ج...
31 فروردين 1393

دوچرخه

پسرک نازم با پول هایی که عیدی گیرت اومد برات یه دوچرخه خریدیم.این اولین دوچرخه ی زندگیته قربون خودتو دوچرخه ات برم من،امیدوارم چرخش برات بچرخه البته سوارش نمیشی و فقط دسته هاشو میگیری و راه میبریش بهت میگم کیان بگو دوچرخه،تو هم میگی دوچرخه منم میگم :سیبیل بابات میچرخه تو هم غش غش میخندی امیدوارم دیگه وقتی میریم پارک دنبال دوچرخه های بچه های مردم ندوی و گریه نکنی   عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقتم کوچولوی من ...
21 فروردين 1393

نوروز خود را اینگونه گذرانده ایم

بالاخره بعد از کلی استرس عروسی خواهر عزیزم به خوبی و خوشی برگذار شد منا جون الهی که همیشه هر کجا که باشی دلت شاد باشه و خوشبخت باشی پس از چند سال به خانه ی پدر بزرگ رفتیم.هر چند دیگه اون خونه حال و هوای بچگی رو نداشت ،هر چند اون خونه ی قدیمی رو بازسازی کرده بودن و کلی تو ذوقم خورد ولی بازم خداروشکر که سایه ی پدر بزرگ رو سرمون هست. بگذریم از این حرفا. رفتنه نصف راه بارون و برف و مه بود و خیلی با صفا بود.گل پسری هم خیلی اذیت نکرد فقط اخراش که دیگه خسته شده بود داد میزد بریم خونه ی آقاییییییی (به پدر بزرگم میگیم آقایی) توی این یک هفته ای که مسافرت بودیم کیان اصلا غذا نمیخورد و از هیجان زیادی که پسرخاله هاشو دیده بود تو آسمون ها پروا...
16 فروردين 1393
1